یه روز بارونیه خوب
زهرا جان سلام
دیروز که از مهد آمدی بابا گفت خاله مریم گفته زهرا تو خونه یک نقاشی بکشد و فردا بیاره مهد تا رنگ کند . تو گفتی دوست داری خاله مریم را بکشی که میره تو خانه اش . نقاشی را کشیدی و اصرار داشتی تا رنگ کنی . ولی من اجازه ندادم . گفتم باید مهد رنگ کنی . اول ناراحت شدی و بعد رنگین کمان کشیدی . صبح با اصرار مامان و بابا نقاشی رنگ نشده را هم بردی . البته با ناراحتی زیاد . خاله مریم رنگین کمانت را به دیوار کلاس زد و گفت آن یکی نقاشی را باید رنگ کنی . بابا حرف خاله را اشتباه شنیده بود . امروز قراره یه نقاشی بکشی و رنگ کنی تا خاله به مامانش نشون بده .
راستی امروز برخلاف چند روز قبل تو مهد خیلی خوب بودی و به حرف های خاله گوش داده بودی . دو روز بود که به خاطر انجام ندادن کارهایت در مهد تنبیه شده بودی و من" زیبا بین و چترتت" را بالای کمد گذاشته بودم . صبح باهات صحبت کردم و قرار شد اگه خاله مریم ازت راضی باشه وسایلت را بهت بدهم . و من به قولم عمل کردم .
امروز هوا حسابی بارونیه و تو چترت را گرفتی و با خوشحالی کلی توی حیاط و کوچه های اطراف زیر بارون قدم زدی . امیدوارم که از این به بعد همیشه کارهایت را در مهد انجام دهی .