بدون عنوان
دیشب شب قدر بود . من خیلی دلم میخواست از این فرصت استفاده کنم . بهت در مورد این شب در حدی که بتونی درک کنی توضیح دادم . قرار بود من و مامانی بریم مسجد . تو هم اصرار داشتی با ما بیایی. بالاخره با هم رفتیم .
از قبل برای عادل کلی پز دادی که میخای بری مسجد چادر نماز و مقنعه و جانماز داری .
با چادر نمازت نماز خواندی و کلی برا همه دعا کردی . با یه دختر هم دوست شدی . با او در مورد کلاسهات حرف زدی و پیشنهاد بازی کردی . بازی پر پوچ و کباب ببر . بر خلاف تصورم تا اذان صبح بیدار بودی و اصلا اذیت نکردی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی