زهرازهرا، تا این لحظه: 16 سال و 10 روز سن داره

زهرا امانت الهی

بدون عنوان

1391/10/24 22:25
نویسنده : مامان و بابا
208 بازدید
اشتراک گذاری

دامن چین چیییه
آبی آسمونیه
ستاره های ریز داره
فقط مال مهمونیه
وقتی که من چرخ می زنم
تموم چینهاش وا می شن
رو آسمون دامنم
ستاره ها پیدا می شن

 

 

 

 

بهارم و بهارم

شادي با خود ميارم

شكوفه هاي سفيد

گل هاي تازه دارم

سه ماه دارم هميشه

فروردين اوليشه

ارديبهشت و خرداد

ماههاي آخريشه

 


صدای زنگ تلفن

صدای زنگ تلفن صدای آشنائيه

تو خلوت خانه ما رفيق خوش صدائيه


تا تلفن زنگ می زند گوشی رو من بر می دارم

با اشتياق گوشی رو من کنار گوشم می ذارم


بعد سلام بفرمائيد منتظر صدای ام

برای حرف و گفتگو عاشق يک پيامی ام


مادر بزرگ با خنده هاش صدای خوب و نازيه

برای من صدای اون صدای دل نوازيه

 

 

 

 

 

همسايه مون پير زنه
پير ، و عينك مي زنه
يه روز منو كرد صدا
گفت عزيزم جونم بيا
گل پسرم تاج سرم
نامه فرستاده برام
يه زحمتي برام بكش
نامه رو واسم بخونش
نامه گرفتم من از او
يك كمي كردم زير و رو
سرخ شدم سفيد شدم
آخر سري جواب دادم
آخه منم بيسوادم
هر كي كه دانش نداره
يه ذره ارزش نداره
آي بچه ها درس بخونيد
قدر سواد بدونيد


 

 

 

با موج و با باد
مي آيد از دور
با داد و فرياد
طوفاني و سرد
خاكستري رنگ
امروز با ما
دارد سر جنگ
دنبال دعواست،
با اين هياهو !
بيچاره ماهي،
مي ترسد از او

 

 

 

از توي كوچه سايه ام
راه مي رود كنار من
چه ساكت است و بيصدا
كار ندارد به كار من
او توي كوچه مثل من
چپ مي رود راست مي رود
هميشه در كنار من
هرجا دلش خواست مي رود
گاهي مي افتد توي جو
هيچ كس خبر نمي شود
آهسته بيرون مي رود
ذره اي تر نمي شود

 

 

 

من يك ستاره دارم
در آسمان آبي
پرواز مي كنم من
در آسمان به شادي
وقتي كه صبح زيبا
از راه مي رسد باز
ستاره ي من امّا
به خواب مي رود باز
من در كنار تختم
شب ها به انتظارش
چشمم به آسمان است
تا او رسد ز راهش
ستاره ي قشنگم
چشمك زنان و زيبا
بر من دوباره بخشيد
يك آسمان تماشا

 

 

عصر گرم تابستان
كوچه ها پُر ز كودك
واي چقدر تماشايي است
فوتبال تيم گل كوچك
مي رسد زنقطه اي فرياد
واي تيم ما شده پيروز
پيرمردي عصا زنان از دور
باز غرغر مي كند امروز
با شلنگ آب مي آيد
رويمان آب مي بندد
باز هم مثل روزهاي پيش
رفته و از دور مي خندد !
دوستم به خنده مي گويد
كار خوبي مي كند اين مرد!
چون كه گرمم بود و او آمد
صورتم را خنك تر كرد

 

 

من به ياد كودكي
ليله بازي مي كنم
با گل و پروانه ها
خاله بازي مي كنم
من سلام غنچه را
گرم پاسخ مي دهم
در ميان غنچه ها
مثل آهو مي پرم
من براي ياس ها
از ستاره گفته ام
يا براي كاج ها
از پرنده گفته ام
دوست دارم مادرم
قصه اي گويد از آن
دوره هاي كودكي
آن زمان خوبمان
دوست دارم گم شوم
در ميان كوچه ها
يا كه پروازي كنم
در ميان قصه ها
كودكي ها خاطره
يا كه مثل دفترند
كودكي هامان لطيف
چون گل نيلوفرند

 

 

وقتي پدر در خانه آمد
تنهائي ما هم سر آمد
در را به رويش باز كرديم
ما سوي او پرواز كرديم
او باز هم با خنده آمد
شادي كنان در خانه آمد
او خسته بود از كار اما
احوال پرسي كرد با ما
مادر برايش چاي آورد
خستگي بابا در آمد

 

 

خورشيد خانم درآمد
سلام كنان برآمد
اي كودكان خوشرو
باز وقت بازي آمد
خورشيد خانم طلوع كرد
آفتاب كرد و آفتاب كرد
فرياد زد بچه ها
هنگام شادي آمد
آمد با ما به بازي
در نقش يك همبازي
آفتاب كرد و آفتاب كرد
برف و يخها رو آب كرد

 


گرفتم مثل مادر
تمام روزه ها را
سر سجّاده خواندم
دعاي ربّنا را
هميشه وقت افطار
دلم پروازمي كرد
كسي مثل فرشته
دلم را ناز مي كرد
دلم پروانه مي شد
نگاهم مثل يك رود
تمام لحظه هايم
پر از نور خدا بود

 

 

مادر بزرگم
يك روستايي است
او با سليقه ست
دست پخت او بيست
در خانه دارد
يك دار قالي
نقش و نگارش
از غصه خالي
مانند مادر
او مهربان است
دستان گرمش
يك آسمان است
اي كاش باشد
او در كنارم
من آرزويي
جز اين ندارم

 

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)