محرم
شعری که زهرا در رابطه با محرم در مهد یاد گرفته :
دیشب یه سربند سبز بابام به پیشونم بست
که روش نوشته بودند آقای من حسین است
بابام منو با خودش به مجلس روضه برد
خرما که دادن بهش با ذکر زیر لب خورد
تو روضه خوندن دیدم گریه می کردن همه
حسین حسین می گفتن با صدای زمزمه
بلند شدیم وایسادیم تا بزنیم به سینه
سینه زنی قشنگه ولی خیلی غمگینه
وقتی تموم شد عزا غذای نذری دادن
از بس که خوشمزه بود همه غذا را خوردن
از اون موقع تا حالا همش دارم می خونم
حسین حسین حسین جان آقای مهربونم
واحد کار این هفته مهد زهرا آشنایی با ماه محرم است . خاله مریم باز مثل همیشه خیلی عالی تونسته مطالب جالبی را به بچه ها یاد بده . دیروز که زهرا گفت خاله مریم گفته شعر محرم را تمرین کنید فکر می کردم حداقل یک هفته طول کشد تا زهرا حفظ کنه . اما بعد از چند بار تکرار کردن خیلی زود حفظ شد .
راستی یک هفته ای است که زهرا خیلی عالی در مهد کار می کند و مربی اش ازش راضی است . خدا را شکر .
زهرا جان دختر عزیزم همیشه به تو افتخار می کنم و اگر گاهی بهت سخت می گیرم بدون که دوستت دارم .