تجربه ای جدید
دخترم سلام
هفته ی گذشته کمی مریض شده بودی و به خاطر اینکه بدتر نشی چند روزی مهد نبردیمت. روز بعد که می خواستی مهد بری خیلی بد قلقی کردی . التماس می کردی که ببرمت خونه ی مامانی یا خاله . بالاخره مجبور شدی بری مهد . اما ظهر که اومدم دنبالت خاله مریم ازت ناراضی بود . اصلا فعالیتهایت را انجام نداده بودی . خونه خیلی باهات صحبت کردم و ازت خواستم تا کارهایت را انجام دهی . تو هم قول دادی که تمام کارهای مهد ( کاردستی - رنگ آمیزی - نقاشی - خمیر بازی و .... ) را به نحو احسن انجام دهی . اما بر خلاف انتظار فردا که اومدم مهد متوجه شدم که باز کارهایت را انجام ندادی .
به این نتیجه رسیدم که هر چه بیشتر اصرار کنیم تو بیشتر مقاومت خواهی کرد و کم کم در آینده با مدرسه رفتن هم مشکل خواهی داشت . با خاله صحبت کردم تا تو را آزاد بگذارد و از تنبیه کردنت خودداری کند . ( یک روز خاله یکی از ستاره هایت را کنده بود به خاطر اینکه تو نقاشی نکرده بودی . تو هم خیلی ناراحت بودی ) .
این هفته اوضاع خیلی بهتر بود . تو اکثر فعالیتهایت را انجام داده بودی . و من به این نتیجه ریسدم که زیاد بهت فشار نیاورم .