می خواستم بیش تر بهم خوش بگذره
دیشب بابا واسه کاری قرار بود بره بیرون . با چندتا از همسایه ها قرار بود جایی برن . توام اون موقع می خواستی مونو بازی کنی و اصرار داشتی که سه تایی بازی کنیم .
هرچی سعی کردیم به بازی دونفره راضی بشی نشدی که نشدی از ما اصرار و از تو انکار
آخرش زدی زیر گریه و گفتی « می خواستم بیش تر بهم خوش بگذره »
بابا اومد بوست کرد و نشست واسه ی بازی .
شکر خدا بازی بر خلاف همیشه زود تموم شد و بابا هم به کارش رسید .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی