آریا و آنیتا
روز تولد آريا نزديك بود و مامان و بابا تصميم گرفتند يك جشن كوچولو براي آريا بگيرند و او هم تمام دوستانش را دعوت كرده بود تا به جشن تولدش بيايند. آريا يك خواهر كوچولو داشت به نام آنيتا كه به مدرسه نميرفت. آريا خيلي منتظر روز تولدش بود تا بالاخره آن روز فرا رسيد.
پدر يك كيك خيلي بزرگ خريده بود كه عكس آريا را هم روي كيك چاپ كرده بودند و رو كرد به آريا و گفت: امروز روز توئه پسرم، پس هر چي خواستي بگو. آريا كه خيلي خوشحال شده بود گفت: پدر، من فقط از شما تشكر ميكنم و دوستتون دارم.
در همين موقع زنگ به صدا درآمد و بعد از آن كمكم تمام دوستان آريا به منزل آنها آمدند. آريا خوشحال بود، ولي آنيتاخواهر كوچولوي او گوشهاي كز كرده و نشسته بود. آريا كه پسر فوقالعاده مهرباني بود، متوجه آنيتا شد و نزديكش رفت و گفت: خواهر كوچولوي من، چي شده، چرا ناراحتي؟ آنيتا سرش را پايين انداخت و گفت: هيچي!
اما آريا اصرار كرد و آنيتا كادوهايي را كه براي او آورده بودند با دست نشان داد و گفت: منم از اونا ميخوام.
آريا فكري كرد و گفت: باشه خواهر كوچولوي من، هر كادويي را كه تو ميتواني استفاده كني من به تو ميدهم.
دوستان آريا كادوهاي زيادي برايش آورده بودند. مادر كيك تولد را آورد و شمعها را فوت كردند و بعد از بازي و شادي نوبت به باز كردن كادوها رسيد. آريا رفت پشت ميزو شروع به باز كردن كادوها كرد. آنيتا هم در گوشهاي نشسته بود و چشم دوخته بود به هر كادويي كه باز ميشد.
مادر پيش آنيتا آمد وگفت: آنيتا جان چي شده؟ آنيتا گفت: ميخوام ببينم كدوم از اين كادوها به درد من ميخوره!
مادر دستي سر آنيتا كشيد و خنديد و رفت. آريا هم كادوها را باز كرد و تشكر كرد، ولي به جاي اينكه خوشحال بشه ناراحت شد، چون هيچ كدام براي آنيتا مناسب نبود.
بعد از مدتي مهماني تمام شد و آنيتا آمد پيش آريا و گفت: داداش كدوم از اين كادوها مال منه؟
آريا گفت: ميدوني چيه خواهر كوچولوي من، همه اين كادوها پسرانه است ولي تو دختري!
آنيتا گفت: يعني چي؟ خب پسرانه باشه، مگه چي ميشه. خب با هم بازي ميكنيم.
آريا هم يكي از لباسها را آورد و داد به خواهر كوچولوش تا بپوشد. آنيتا هم سريع آن لباس را پوشيد، ولي برايش بزرگ بود.
دوباره آريا يكي از ماشينهايش را آورد و به آنيتا داد، اما باز هم آنيتا از بازي با ماشين لذت نبرد و خسته شد و بعد يكي از كتابها را به او داد، ولي او نميتوانست بخواند و حسابي حوصلهاش سر رفته بود.
سپس رفت پيش آريا و گفت: تو راست گفتي اينا به درد من نميخوره و خيلي ناراحت شد و گوشهاي نشست، ولي همين موقع بود كه مامان با يك كادوي بزرگ وارد اتاق شد و اين كادو را داد به آريا كه به آنيتا بدهد. آريا و آنيتا كه خيلي خوشحال شده بودند با هم كادوها را باز كردند كه داخل آن يك عروسك بزرگ بود. آنيتا دويد بغل مادرش و آريا هم مادر را بوسيد و از او تشكر كردند و آريا گفت: مادر شما اين كادو را از كجا آوردي؟
مادر گفت: من حدس ميزدم چنين اتفاقي بيفتد، براي همين از قبل يك كادو تهيه كردم تا تو به خواهر كوچولوت بدهي عزيزم.