زهرازهرا، تا این لحظه: 16 سال و 10 روز سن داره

زهرا امانت الهی

پارک شهر

عزیزم تو پارک شهر را خیلی دوست داری . هر وقت فرصت کنیم حتما می رویم آنجا . مدتی است که شرط رفتن به پارک شهر گرفتن 10 تا ستاره است . البته خودت هم خیلی ستاره گرفتن را دوست داری . هر وقت کار خوب انجام دهی یا رفتار بدی را تکرار نکنی یک ستاره می گیری و هر وقت تعداد آنها به ده تا رسید می رویم پارک شهر . این روش تربیتی برای تو خیلی موثر بوده است و تا حد زیادی در شکل گیری عادات خوب و کنار گذاشتن رفتارهای بد تاثیر داشته است .   ...
14 تير 1391

باغ آقاجون

پنج شنبه بعد از کلاس ژیمناستیک رفتیم باغ آقاجون و شنبه عصر برگشتیم . تو اونجا را خیلی دوست داری . از اینکه بریم گلستان و خودت توت بچینی بخوری خیلی خوشت می آید . فصل آلبالو است . با هم کلی آلبالو چیدیم . با دایی محمد الاغ سواری کردی . از صبح شنبه هم با هم حسابی گل بازی کردیم . یک استخر ( به قول تو ) درست کردیم . تو با آبپاش آب می آوردی . با هم قلعه ( به زبون خودت قلقه ) ی گلی درست کردیم . چند بار هم با دایی محمد شطرنج بازی کردی . دایی محمد بعضی وقتها به خاطر غلط غلوط حرف زدنت سر به سرت می گذاشت . ( قلقه - مظاظب ) گل بازی     الاغ سواری   آلبالو چینی زهرا و عادل ...
13 تير 1391

عروسک بازی

زهرا جونم تو از حدود 1 سالگی به عرسکهای حیوانات خیلی علاقه داشتی . عروسک های زیادی هم داشتی . یکی از عروسکهایی که خیلی دوست داشتی و تا 3 سالگی همه جا با خودت می بردی خرسی بود . مکه هم که رفته بودی همه جا همراهت بود .یادم می آید که بینی آن کنده شده بود و بابا با ددریل آن را سوراخ کرد و با پیچ  آن را سر جایش گذاشت .  با اینکه علاقه ی زیادی به حیوانات داشتی به عروسک های انسان زیاد علاقه نشان نمی دادی . ولی از وقتی دختر خاله اعظم (آریسا ) به دنیا آمده تو خیلی خوب مامان بازی می کنی . اسم عروسکت را هم آریسا گذاشته ای . البته اسم های زیادی برای اون انتخاب کرده ای : " علی اصغر - سارا - هلیا - زهرا - محمد مهدی  - داداش آریسا " . ...
13 تير 1391

تکه های روزنامه

امروز من و تو با هم کتاب " کار با قیچی " (منوچهر صفاری ) را تمرین  می کردیم . بعد از آن شروع به در آوردن عکس های روزنامه کردیم . تو از من خواستی روزنامه ها را ریز ریز کنیم و با آن ها برف و بارون درست کنیم .  من هم به حرفت گوش کردم و برای اینکه اتاقت کثیف نشود رفتیم تو استخر بادیت . روزنامه ها را خرد خرد کردیم تو حسابی خوشحال بودی. این یکی از بازیهای مورد علاقه ی تو است .   ...
13 تير 1391

شیرین کاری

  دیشب چند بار از مامانت خواستم که بیاد و شام بخوره ولی نیومد ( رژیم + سردرد ) تا این که تو اومدی و گفتی : «مامان ، بابا از شما بزرگتره شما باید به حرف بابا گوش بدی » و وقتی مامان بلندشد برای شام بیاد رو به بابا گفتی :« دیدی  چطوری مشکلو حل کردم »
13 تير 1391

خراب کاریهای زهرا

زهرا جان سلام تو از بچگی دختر محتاطی بودی و سراغ کارهای خطرناک خیلی کم میروی . اما چند روز پیش کاری کردی که خیلی تعجب کردم . با قیچی خودت موهایت را کوتاه کرده بودی . البته اصلا دعوایت نکردم . فقط در مورد خطر قیچی برایت گفتم .
7 تير 1391

این روزها

عزیز مامان و بابا سلام فصل تابستان هم از راه رسید . مهمترین دغدغه ی فکری من ثبت نام تو در کلاسهای شاد و آموزنده و البته مورد علاقه ی تو است .از مدتی قبل کلاس ژیمناستیک می روی که خیلی هم علاقه داری . اول قرار بود کلاسی برای بچه های 4 تا 6 سال باشد . ولی الان 3 تا 10 ساله ها در کلاس هستند . مسوول سالن می گوید همه مبتدی هستند ولی من با حرفهایش توجیه نمی شوم . از آنجایی که تو خیلی دوست داری و با تحقیق هایی که کرده ام جای بهتری پیدا نکرده ام میبرمت . با استاد ظاهری صحبت کرده ام برای کلاس شطرنج . اگر برایت زود نباشد خواهی رفت . روزهای یکشنبه و سه شنبه قرار است بروی کلاس سفال . البته کلاس قران هم اگر تشکیل شود می خواهیم برویم ...
2 تير 1391