زهرازهرا، تا این لحظه: 16 سال و 10 روز سن داره

زهرا امانت الهی

جشن فاغ التحصیلی پیش دبستانی بهشت

زهرای نازنینم   امروز مامان میخاد چند خطی در رابطه با جشن فارغ التحصیلی دوره ی پیش دبستانی در مدرسه ی بهشت بنویسد. چند روز قبل از برنامه ی جشن خوشحال و هیجان زده اومدی خونه که قراره برای جشن شما و دوستات نمایش اجرا کنید. نمایش " حسن کچل و سه بزغاله " . تو کتابش را داشتی و شروع کردی به خواندن . ( مدتی است که کلمات و جملات را می خوانی . البته بر خلاف میل مامان و بابا . چون ما اصلا اعتقادی به شروع آموزش خواندن قبل از مدرسه نداریم . اما ظاهرا دختر گلمون خیلی عجله داره . من هم نگران پایه ی اول هستم که این توانایی تو برات مشکلی ایجاد نکنه .) می گفتی خاله شیما گفته باید از روش بخونم . خلاصه بعد از کلی صحبت و بالاخره ز...
4 خرداد 1393

پاییز 92

دختر گلم مدتی است که همت نکرده ام به سراغ وبت بیایم . سعی کردم بیشتر با تو باشم . امروز می خواهم خاطرات این چند وقته را خلاصه بنویسم . تابستان گذشت و کم کم پاییز از راه رسید . تمام تابستان ذهنم مشغول بود که برای پیش دبستانی کجا ثبت نامت کنم . تا اینکه یک روز که از کلاس نقاشی تابستانی از مهد سوفیا به خانه برمیگشتی گفتی : "  مامان من هنوز گریه نکرده بچه ها می گن دوباره زهرا می خاد گریه کنه . " به این نتیجه رسیدم که دیگه مهد سوفیا برای تو مناسب نیست . و تصمیمم  برای عوض کردن پیش دبستانیت قطعی شد . از کار و برنامه های سوفیا راضی بودم . ولی ذهنیتی که بچه ها و حتی بعضی مربی ها از تو داشتند تو را اذیت می کرد  . در مورد ...
12 دی 1392

بدون عنوان

  دکتر آرون گاندی، نوۀ مهاتما گاندی و مؤسّس مؤسّسۀ "ام ‌کی ‌گاندی برای عدم خشونت"، داستان زیر را به عنوان نمونه ای از عدم خشونت والدین در تربیت فرزند بیان میکند:   شانزده ساله بودم و با پدر و مادرم در مؤسّسه ای که پدربزرگم در فاصلۀ هجده مایلی دِربِن (Durban)، در افریقای جنوبی، در وسط تأسیسات تولید قند و شکر،تأسیس کرده بود زندگی میکردم. ما آنقدر دور از شهر بودیم که هیچ همسایه ای نداشتیم و من و دو خواهرم همیشه منتظر فرصتی بودیم که برای دیدن دوستان یا رفتن به سینما به شهر برویم.   یک روز پدرم از من خواست او را با اتومبیل به شهر ببرم زیرا کنفرانس یک روزه ای قرار بود تشکیل شود و من هم فرصت را غنیمت دان...
28 شهريور 1392

خاطرات تابستان 92

دختر گلم امروز آخرین روز کلاس نقاشی است .امسال به نقاشی کشیدن علاقه ی بیشتری نسبت به سالهای قبل نشان می دادی . بعد از اینکه کلاسهای مهدت تموم شد گاهی با اشتیاق نقاشی می کردی . تا اینکه این دوره ی تابستانی شروع شد . قبل از اینکه ثبت نام کنیم نظرت را پرسیدم . با اصرار خواستی که ثبت نامت کنم و بیصبرانه منتظر شروع کلاس بودی . اما با شروع کلاس ها اوضاع تغییر کرد . اوایل که خیلی نگران بودی و می گفتی نمی خواهی کلاس بری . اما با اصرار من مجبور شدی کلاس را ادامه دهی . اصرار من به این دلیل بود که اگر اجازه می دادم کلاس را نیمه کاره رها کنی این ذهنیت برات ایجاد میشد که هر وقت خواستی میتونی آموزش را به اتمام نرسانده رها کنی . تو بالاخره به کلا...
24 مرداد 1392

ده راز پرورش كودكی شاد

 ز ور كودكی شا محمود صالحی همه پدران و مادران دوست دارند كه كودكشان شاد باشد. اما آيا مي‌توانيم همان‌طور كه به كودكان مي‌آموزيم فوتبال بازي كنند يا زبان دومي را ياد بگيرند، به آنها بياموزيم كه شاد و خوشحال باشند؟ آيا بعضي از كودكان ذاتاً شاد متولد مي‌شوند و بقية آنها بايد بار سنگين سختي‌ها را به‌دوش بكشند؟  به‌نظر بيشتر دانشمندان، ژن‌هايي كه كودكان هنگام تولد به ارث مي‌برند بر قدرت شاد بودن آنها تأثير مي‌گذارد. گفتة مذكور به اين معنا نيست كه شما نمي‌توانيد براي لذت بردن او از زندگي كار زيادي انجام دهيد. با تشويق كودك، به او مي‌آموزيد كه بيشتر اوقات، خود را د...
24 مرداد 1392