حج عمره
ماه رجب است و یاد سفرمان به سرزمین وحی افتادم . مرداد ماه 1387 بود . مصادف با آخرین روزهای ماه رجب . ما سه تایی اردن بودیم خدا قسمت کرد راهی خانه ی خدا شدیم . با با اون سال حج تمتع رفته بود . من و تو تنها اردن بودیم . قسمت من نبود . حتما لیاقت این سفر را نداشتم . شاید هم مصلحت نبود . تو فقط یک سال و نیمه بودی و شیر منو میخوردی . خلاصه بگذریم که چطور اون روزها را تنهایی گذروندیم .
ولی در عوض در ماه خدا ( رجب ) و ماه رسول خدا (شعبان) قسمتمون حج عمره شد .
اول سفر من خیلی اضطراب داشتم . آخه اولین بار بود که تنها این مسیر را با ماشین خودمون می رفتیم . بابا به عزیز گفته بود که با اتوبوس می رویم تا دلوابس نشوند . از امان تا مدینه حدود 14 ساعت راه بود .
بدون هیچ مشکلی از مرز رد شدیم در بین مسیر چندین بار پلیس عربستان ماشین را متوقف می کرد و می برسید آیا مشکلی نداریم . تازه از شهر خیبر رد شده بودیم که تو به شدت تب کردی تا مدینه هنوز 4 ساعتی راه بود مجبور شدیم تا به خیبر برگردیم . آدرس بیمارستان را پرسیدیم یک نفر ما را به انجا برد دکتر تو را معاینه کرد و گفت مشکل جدی ای نیست ویروس است . بدون گرفتن فلوس ( پول ) گفت بروید در امان خدا .
طبق برنامه ی قبلی باید ساعت 10 شب به مدینه می رسیدیم اما ساعت دو بامداد بود که چشمم به گلدسته های حرم نبوی افتاد .خیلی خسته بودیم برای استراحت به دار الطیبه رفتیم . فردا صبح برای زیارت به مسجد النبی رفتیم . ای کاش قسمت همه ی آرزومندهای زیارتش شود .
تو در روزهای اول کمی مریض بودی . و آنجا مجبور شدیم برایت سرم بزنیم . الحمد الله خیلی زود حالت خوب شد . هشت روز در مدینه ماندیم و بعد راهی مسجد شجره برای محرم شدن شدیم . شب 27 ماه رجب مصادف با عید مبعث وارد شهر مکه مکرمه شدیم و اعمال عمره ی رجبیه را به نیت پدر و مادرم به جا آوردم . ماه مبارک شعبان فرا رسید و خدا قسمت کرد عمره ی ماه شعبان را نیز به جا آوریم .
سفر بسیار خوبی بود . با اینکه مرداد ماه بود و از گرمای هوا نگران بودم ولی مکه خیلی خنک بود و چند بار باران آمد . شکوه و عظمت خانه ی خدا را موقعی که باران می آمد هیچ وقت فراموش نمی کنم :
همه ی زائرین در حال طواف دور کعبه ی عشق بودند و آب از ناودان طلا می آمد . به خاطر ازدحام جمعیت حجر اسماعیل را بسته بودند ولی باد می آمد آب از ناودان طلا بر سر زائرین می ریخت . همه ی جمعیت یک صدا الله اکبر می گفتند .
همزمان با اول ماه مبارک شعبان هر سال داخل کعبه با گلاب ناب کاشان شستشو داده می شود که در آن روز هم در مسجد الحرام بودیم و آن لحظات به یاد ماندنی را هیچ وقت فراموش نمی کنم .
زهرا جان تو نماز خواندن در مسجد الحرام و مسجد النبی را خیلی دوست داشتی . در صف نماز جماعت می ایستادی و همراه همه به زبان خودت نماز می خواندی بعد از اتمام نماز اصرار داشتی که باز هم نماز بخوانی .
تا مدتها بعد که از مکه برگشته بودیم هر کس از تو می پرسید کجا رفتی می گفتی : رفتم خونه ی خدا نماز خوندم دعا کردم .
هشت روز هم در مکه موندیم و مجدد بر گشتیم مدینه . چند روزی هم آنجا موندیم و بعد راهی اردن شدیم .
خاطره ی این سفر معنوی را هیچ وقت فراموش نمی کنم . از خدا می خواهم قسمت همه آرزومندها زیارتی با معرفت بکند . الهی آمین
زهرا جان تو در سن دو سالگی لیاقت داشتی تا به این سفر بروی . خیلی کوچولو بودی . شاید چیزی یادت نباشد . ولی خاطره ی این سفر را برایت می نویسم تا بدانی با پاهای کوچولویت در کجا قدم گذاشته ای . و قدر خودت را بدانی .